سنگسار
و شلاق در شعر
شعرا هم هست!
در شعر
و ادبیات و
هنر ، تعریف و تمجید
از زن ، لعاب و ظاهرست
و محتوا و مضمون
بخش عظیمی از
هنر بویژه
ادبیات، « ضد زن و ضد برابری
» است. این
درحالیست که دوران
تبعیض جنسیتی بپایان
رسیده است.
در اغلب
شعرهای عاشقانه
و غزلهای شعرای
ما، مضمون اشعار
« عشق یک مرد به زن
و یا عشق یک زن به
مرد » است. درصورتیکه
عشق به زن و مرد
بودن و به جنسیت
افراد بستگی و
ربط ندارد. مهر،
دوستی، و تعلق
خاطر ِ وافر تحت عنوان
« عشق» که لغت عربی
ِ همان دوستی و
مهر است، میتواند
مضامین مطلقا"
انسانی پیدا کند
، فارغ از جنسیت
و سن و سال و
مذهب و تفکر و
نژاد و .... و بدون ایجاد
گرایش به تملک
و تصاحب و عواقب آن
که همانا انواع و
اقسام بهره کشی
و استثمار زن
است.
محبت
و عشق ( بفارسی: دوست
داشتن و مهر ورزیدن) یک امر انسانی
و عاطفی است. با
غریزه هم بسیار
بسیار فاصله دارد.
عشق و مهر ربطی
به سن و سال و جنسیت
و وضعیت زیستی
انسانها ندارد
و
نیازمند و
گدای حضور
فیزیکی هم
نیست. عشق ِ
نیازمند به
فیزیک ، عشق
نیست بلکه
غریزه است که
ربطی به عواطف
ندارد و در
مقولهء هنر و
ادبیات چنین
امری اگرچه
طبیعی و نرمال
اما فاقد ارزش
است.
به
بیان دیگر ؛
زن بدلیل زن
بودن و
ویژگیهای
زنانه ، نباید
دلیل شعر
سرودن باشد. آنچه
از فیزیک یک
زن در اشعار شعرا مورد تمجید
و مدح و بصورت
افراطی مورد چاپلوسی
و غلو قرار میگیرند، به زن ماهیت
کالا و جنبهء مصرفی
میدهد. از ارزش
زن میکاهد و این
شیوهء شعر سرودن
برآمده از فرهنگ
مردسالاری است
که « زن » را برای لذت
و کامجویی و بهره
وری خویش به استخدام
گرفته و
به فکر و ویژگیها
و توانمندیهای
انسانی زن بها
نمیدهد
و در نتیجه در پی
ایجاد آگاهی برای
زن در مورد حق و
حقوق انسانی خویش
و مطالبهء برابری
خویش ، نیست. زن
، بعنوان یک جسم
متحرک به تخیل
کشیده میشود و
در طرحها و ابعاد مختلف مورد
تمجید و تحسین
قرار میگیرد، از او بت ساخته
میشود و مورد پرستش
عاشق قرار میگیرد.
معشوقی که بخودی
خود فقط « مفعول»
است. خود حق فاعل
بودن ندارد و فقط
ساخته شده که « عشقیده
بشود» !!! و کام
مرد را
برآورده سازد.
هیچ جا هم
صحبتی از برآمدن
کام معشوق
نیست! معشوقی
که زیر دست ِ
عاشق قرار
میگیرد و حق و
حقوق هم
ندارد.
اگر
به شعر و غزلهای
اغلب شعرا توجه
کنیم ، دقیقا" همین
وضعیت بچشم میخورد
و حتی چنانچه شاعر
یک زن باشد باز
هم نگاه شاعر به
خویش، نگاهی فرودست
به فرادست است.
کلماتی مانند
: « خوشگلی و قشنگی»
، « عشوه» ، « ناز » ، « ادا »، «
وفا» ، « غمزه» ، « افسون
نگاه » و از این
قبیل.... کلماتی زیبا و فریبنده
اما بغایت
زن ستیزانه هستند.
جنسیت سراینده
و شاعر در استفاده
از لغات ضد زن عامل
تعیین کننده نیست
، زیرا این لغات
و این عبارات در
فرهنگ ادبیات ما
بشدت رخنه کرده
و شعرا گاه آگاهانه
و اغلب نا آگاهانه
، فرهنگ مردسالار
را ترویج و گسترش
میدهند ،
کلماتی که در
نهایت هدفش تحکیم
حس و
خواست «
مالکیت » است. « دلبر
و دلبری» ، « دلدار»
، « دل بردن » ، «
دل دادن و دل
سپردن » و « دل
ستاندن» و همگی
ِ اینها
مفاهیم مالکیت
را القا میکنند
و اینگونه کلمات
هرچقدر هم همراه
با مهر
و ابراز محبت به
طرف مقابل باشد
، باز زن
ستیزانه هستند
چون همه جا و
در هر شرایطی عاشق
درپی تملک معشوق
است و در فرهنگ
ادبیات مردسالارانهء
ما ، معشوق بی هیچ
اراده ای بایستی
خود را بطور دربست
به عاشق تسلیم
و تفویض کند و در
اختیار وی باشد.
در فرهنگ ضد زن
، معشوق بی اختیار
است. معشوق بی اراده
است. معشوق حق انتخاب
ندارد چون مورد
عشق قرار گرفته
و خود حق
عاشق شدن ندارد
و چنانچه خود عاشق
شود به گناه و خیانت
و جرم
نابخشودنی، متهم
و محکوم میگردد
و شاعر از وی یک
موجود خیانتکار
و رسوا و یاغی و
بیوفا خلق میکند
و تشنهء
خون رقیب خود میشود! با
کلمات آتشین و
تیزش معشوق
خائن و بیوفا (
زن ) را سنگسار
و رقیب را
شلاق میزند!
نگاه
به زن ، باید از
ریشه و اساس مورد تجدیدنظر
و اصلاح بنیانی
قرار گیرد چون
پایه بر
اساس و محوری
گذاشته شده که
آن محور " جنسیت
" انسانهاست. این
نگاه جنسیتی را
باید برداشت و
بجای آن نگاهی
فراجنسی به بشر
داشت.
حافظ و سعدی و یا
امثال اینها وقتی از
غنچهء لب و کمان
ابرو و خال و چال
زنخدان و کمند
گیسو و... سخن
میگویند، با تمام
زیبایی کلام و لطافت بال
تخیل و اوج
پرواز پرندهء ذهن
و خیال ، اما این
تخیلات رومانتیک
و این اغراق و افراطها
، تماما"
با دیدهء خریدار
و « مصرفی
و کالایی» به « زن
» است.
نه
تنها در
ادبیات و هنر
بلکه بطور کلی
در سیستم
فکری و
فرهنگی ما دو مقولهء
« زن » و « مرد» بایستی تصحیح
شود و اصلا" « مهم
» و « ملاک و
معیار» نباشد.
از خودمان گرفته
تا به دیگران،
فقط نگاه « انسان»
داشته باشیم و
نه « جنس». اگر این
امر جا بیفتد تمام
تبعیضها در هر
زمینه ای ، محو
و نابود خواهدشد
و دنیایی سراسر
تساوی و برابری
و آزادی و آگاهی
خواهیم داشت. بنابراین
تمام تلاشها
باید در جهت یکسانسازی
ِ تربیت و آموزش
و پرورش باشد،
بطریقی که « کودک
» از لحظهء تولد
بعنوان یک « انسان»
مورد نگهداری
و نوازش و تربیت
و آموزش قرار گیرد
و نه بعنوان « دختر»
یا « پسر». این
امر از
نامگذاری و
پوشش و لباس و
اسباب بازی
گرفته تا مراحل
بالای رشد
کودکان باید
مورد توجه
قرار گیرد و
تمام
تبعیضهایی که موجبات
بستر سازی
فکری و روانی
کودکان در پذیرش
تبعیض جنسی و
دامنهء گسترش
و تحکیم هرچه
بیشتر
استثمار زنان
را فراهم
میکند ، برچیده
شود.
اشرف
علیخانی
(ستاره.تهران)